یک هفته بود که پدرش شهید شده بود
کارنامه رو بهش دادن و گفتن که باید پدرت امضا کنه و برای مدرسه بیاری.
اما اون دختر نتونست بگه که باباش شهید شده شاید روش نشد.
اومد خونه به هیچ کس نگفت حتی به مادرش.
زانوی غم بغل گرفته بود که چیکار کنه!
شب که شد اهل خونشون رفتن مهمونی و اون توی خونه تنهای تنها مونده بود.
همش توی فکر کارنامه بود که چیکار کنه .عکس باباش رو بغل کرد و زد زیر گریه
آروم آروم خوابش برد و توی خواب دیدکه پدر شهیدش از توی حیاط خونه داخل شد و اون دختر بهش یه خودکار آبی داد و
پدرش کارنامه رو امضاء کرد
از خواب پرید و دید کارنامه اش همونجاست که توی خواب دیده و امضاء شده.
این حقیقتی بود که تو همون زمان به محضر امام خمینی و آیت الله گلپایگانی رسوندند و ایشان صحت این ماجرا را تائید کردند.دست خط این شهید هنوز هم در موزه ی شهدا هست و پای اون کارنامه نوشته بودند که ملاحظه شد
یا رقیه جان میدانم نمازت شکسته نبود نشسته نبود اما قنوت با قل و زنجیر سخت بود؟
نمیدونم چطور بود که سه ساله اسمش بی بی شد!
.jpg)
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود
درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله تو مداوا نمی شود
شأن نزول رأس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وانمی شود
بیهوده زیر منت مرحم نمی روم
این پا برای دختر تو پا نمی شود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند
خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
ادامه مطلب...